ریحانهریحانه، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

دخترهای مامانی،عسلهای بابایی...

بدون عنوان

  باور نمیکنم خالق نظم دانه های انار زندگی مرا بی نظم آفریده باشد....   اگر در دنیا خودت را میهمان حساب کنی و حق تعالی را میزبان همه غصه ها میروند چون هزار غصه به دل میزبان است که مهمان از یکی از انها هم خبر ندارد ...
12 بهمن 1390

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

ایستادگی کن تا روشن بمانی،شمع ها ی افتاده خاموش میشوند .     یکروز قبل از ترخیص باد با چراغ خاموش کاری ندارد اگر در سختی هستی بدان که روشنی... پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باغ کسی میخواند که خداهست دگر غصه چرا؟   فکر نکنی موندالم موهامو تیغ زدن.. روزگارا   تو اگر سخت به من میگیری   با خبر باش که پژمردن من آسان نیست.....لیک باوردارم دلخوشیها کم نیست...زندگی باید کرد...           تازه اومدم خونه     لباسی که تنمه سایز صفره...
12 بهمن 1390

ریحانه و بابا محمدش

  این عکس بابا محمدمه که عا شقشم و تا میبینمش بال بال میزنم که بلم بغلش .   اینم عکس بابا محمدم با لباسسربازی امام زمانشه که  قبل من و مامان باران به این لباس ارادت داره این لباس بوی پیامبر و جیگر گوشه های بی بی فاطمه رو میده....   من بابامو تو این لباس بیشتر دوس دارم  نمیدونم چرا بعضی ها بابارو با این لباس چپ  چپ نگاه میکنن . اونا عاشق نیستن این لباس بوی عشق میده..............    صد بال گفتم بابایی بوسم میکنی تفیم نکن بدم میاد گوش نمیدی که....   ...
12 بهمن 1390